جدول جو
جدول جو

معنی پیشه ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشه ساختن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن
تصویری از پیشه ساختن
تصویر پیشه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
پیشه ساختن(هََ)
پیشه کردن. پیشه گفتن. حرفت و شغل و صنعت خود قرار دادن
لغت نامه دهخدا
پیشه ساختن
پیشه کردن حرفه و شغل خود قرار دادن
تصویری از پیشه ساختن
تصویر پیشه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه ساختن
تصویر کینه ساختن
جنگیدن، جنگ کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره ساختن
تصویر خیره ساختن
حیران و سرگردان ساختن
کنایه از به شگفتی انداختن، خیره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ذَ مَ)
کلمه را طبق قواعد علم صرف با تغییر حروف و حرکات بصورتهای گوناگون درآوردن تا معنی مختلف دهد. رجوع به صیغه سازی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آماده کردن بیش از حد. تهیه کردن بیش از اندازه:
چنین داد پاسخ که بیشی مساز
که گشتیم ازین ساختن بی نیاز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وِ کَ دَ)
دشمنی کردن. خصومت ورزیدن. جنگ کردن:
چنین داد پاسخ فرامرز باز
که با شیر درّنده کینه مساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آماده کردن کلیشه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیشه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ فَ)
آشکار گردانیدن. هویدا کردن. پدید کردن. عرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن:
اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
جاگرفتن:
کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند
توانم مگر پایگه ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن.
فردوسی.
، جای نشست معلوم کردن. اجازۀ جلوس در جای درخور هرکس دادن. در خور و سزاوار هرکس نشست یا منصب و مرتبت معلوم کردن:
پدر دست بگرفت و بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
سپهبد منوچهربنواختشان
باندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
وزان پس همه نامداران شهر...
برفتند بآرامش و خواسته...
فریدون فرزانه بنواختشان
ز راه سزا پایگه ساختشان
همه پندشان داد و کرد آفرین...
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
سکندر بپرسید و بنواختشان
باندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
شهنشه بپرسید و بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
، جادادن. منزل دادن. فرود آوردن:
چو خسرو نگه کرد بنواختشان
ز لشکر جدا پایگه ساختشان.
فردوسی.
، مقام و مرتبه دادن:
ازو شادمان گشت و بنواختش
بنوّی یکی پایگه ساختش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش تاختن
تصویر پیش تاختن
تاختن قبل از دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیشه ساختن
تصویر کلیشه ساختن
آماده کردن کلیشه
فرهنگ لغت هوشیار
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشکش کردن: دل پیشکشت سازم اگر پیش من آیی جان روی نمایت دهم ار روی نمایی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز کردن رهبر ساختن: آنچه خلاصه مکارم اخلاق گذشتگان و سبب نام نیک در دنیا و ثواب و مغفرت در عقبی بود از بهر خود برگزینند و آنرا پیشوا سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا ساختن
تصویر پیدا ساختن
آشکار کردن هویدا کردن پدید آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جا گرفتن، جادادن منزل دادن فرود آوردن، جای نشست معلوم کردن سزاوار و در خور هر کس جا و مرتبه و منصب معلوم کردن، مقام و مرتبه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای را طبق قواعد صرف با تغییر حروف و حرکات به صورتهای گوناگون در آوردن تا معانی مختلف دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
Prefabricated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
préfabriqué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabricado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
पूर्वनिर्मित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabrikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
สำเร็จรูป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
geprefabriceerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabrykowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
prefabbricato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
pré-fabricado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
预制的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
попередньо зібраний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
vorgefertigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
предварительно собранный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش ساخته
تصویر پیش ساخته
מוכן מראש
دیکشنری فارسی به عبری